عناوين مطالب وبلاگ |
- ت Ú©Ù‡ نمی تواند در خانه اش Ú©Ù‡ آن همه در ØÙظ Øرمت آن پاÙشارس Ù…ÛŒ کند شور Ùˆ شادی بیاÙریند Ùˆ نسبت به شریک
- ÛŒ در زندگی تعری٠شده اما با نادیده گرÙتن ها.مراقبت نکردن ها Ùˆ سرانجام Ù…Øرم راز نبودن ها Ù…Ùهوم آن وار
- اد قرمزای سوسمار نشان٠که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد. پدر داشت روزنامه Ù…ÛŒ خواند پسر Ú©Ù‡ Øوصله اش سر ر
- ریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین م
- پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه Ù‚ÙÙ„ چمدون،پامیشم
- ام به در دانشگاه باز شد Ùˆ یکراست رÙتم سایت...سرعت اینترنت اÙتضاØÙ‡ Ùˆ هیچ کاری نمی شه کرد ...جز کرم ری
- طرÙهای خیابان زرتشت...شاید به خاطر یک مصاØبه ÛŒ کاری لعنتی...با خودم قدم زدم...در راه برگشت،دلم داشتن
- ..همیشه قدیمی بودم....Ùˆ تشنه ÛŒ گذشته هایی Ú©Ù‡ Øتی مطمعن نیستم تو اون Ù„Øظه اش هم خوب بوده ام یه نه....
- ÛŒ از وقت شده بود Ú©Ù‡ دلم نمی خواست برسد سر وقت دیگر....از ØµØ¨Ø Ø¨ÙˆÛŒ رÙتن میداد....از دست تلاش تنبلی هم
- است. با توجه به سختی ها Ùˆ پیچیدگی های موجود در هر تعری٠و هرمÙهموم Ú©Ù„ÛŒ از قبیل چیستی خیر،زیبایی ØŒ ع
- ا زاینده رود کدوم سمته؟ یک مرد نارنجی پوش بود که داشت برگهای کنارجدول را پارو می کرد. _ و شاید هم غم
- را بچپانم توش پر پر Ù…ÛŒ زنم Ùˆ Ù‡ÛŒ پله ها را Ùˆ بالا Ùˆ پایین را رصد Ù…ÛŒ کنم.مادرانگی اش جان گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
- وا یک Ú©Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ رÙت رو به روشنی Ùˆ دقیق اگر بخواهم بگویم ساعت 4Ùˆ خورده ای بود Ú©Ù‡ ما رسیدیم اصÙهان.راننده
- ی آن ایام با هر چه در خود داشت به آخر خط خود رسید و این قضیه ی شراکت در بد بودن هیچ وقت برای من به پ
- د اما همواره منتظریم.و در جایی از ذهنمان این دیدار را غیر قابل اجتناب می دانیم.برای من هم همینطور بو
- ی که کائنات بر وجودم گذاشته کاملا متقاعد شده ام که دستی بزرگ روی سر همه ی ما هست و تمام میکروب های ک
- نم اجازه ÛŒ بی پروایی نداده ام.از قانون های کلاسیک (شخصی ام ) برایم موÙقیتم برای زیبا بودنم برای Ù…Ùتخ
- جدیدی آشنا Ù…ÛŒ شود. زن Ù…ÛŒ رود بیرون Ú©Ù‡ ØرÙÙ‡ ای را یاد بگیرد. مرد شروع به نوشتن یه کتاب Ù…ÛŒ کند. زن شرو
- در هم و موهای خاکستری کوتاه و نگاه مات ٠در آینده سرجای خودش است. کسی نمی رود. کسی جیغ نمی کشد. کسی
- آینه ای Ú©Ù‡ با یک Ù„Øظه نگریستن در آن Ù…ÛŒ توانیم آینده را ببینیم. با یک لرزش دست، یک بی خوابی خیال، گذش
- ÛŒ در زندگی تعری٠شده اما با نادیده گرÙتن ها.مراقبت نکردن ها Ùˆ سرانجام Ù…Øرم راز نبودن ها Ù…Ùهوم آن وار
- اد قرمزای سوسمار نشان٠که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد. پدر داشت روزنامه Ù…ÛŒ خواند پسر Ú©Ù‡ Øوصله اش سر ر
- ریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین م
- پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه Ù‚ÙÙ„ چمدون،پامیشم
- ام به در دانشگاه باز شد Ùˆ یکراست رÙتم سایت...سرعت اینترنت اÙتضاØÙ‡ Ùˆ هیچ کاری نمی شه کرد ...جز کرم ری
- طرÙهای خیابان زرتشت...شاید به خاطر یک مصاØبه ÛŒ کاری لعنتی...با خودم قدم زدم...در راه برگشت،دلم داشتن
- ..همیشه قدیمی بودم....Ùˆ تشنه ÛŒ گذشته هایی Ú©Ù‡ Øتی مطمعن نیستم تو اون Ù„Øظه اش هم خوب بوده ام یه نه....
- ÛŒ از وقت شده بود Ú©Ù‡ دلم نمی خواست برسد سر وقت دیگر....از ØµØ¨Ø Ø¨ÙˆÛŒ رÙتن میداد....از دست تلاش تنبلی هم
- است. با توجه به سختی ها Ùˆ پیچیدگی های موجود در هر تعری٠و هرمÙهموم Ú©Ù„ÛŒ از قبیل چیستی خیر،زیبایی ØŒ ع
- ا زاینده رود کدوم سمته؟ یک مرد نارنجی پوش بود که داشت برگهای کنارجدول را پارو می کرد. _ و شاید هم غم
- را بچپانم توش پر پر Ù…ÛŒ زنم Ùˆ Ù‡ÛŒ پله ها را Ùˆ بالا Ùˆ پایین را رصد Ù…ÛŒ کنم.مادرانگی اش جان گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت:
- وا یک Ú©Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ رÙت رو به روشنی Ùˆ دقیق اگر بخواهم بگویم ساعت 4Ùˆ خورده ای بود Ú©Ù‡ ما رسیدیم اصÙهان.راننده
- ی آن ایام با هر چه در خود داشت به آخر خط خود رسید و این قضیه ی شراکت در بد بودن هیچ وقت برای من به پ
- د اما همواره منتظریم.و در جایی از ذهنمان این دیدار را غیر قابل اجتناب می دانیم.برای من هم همینطور بو
- ی که کائنات بر وجودم گذاشته کاملا متقاعد شده ام که دستی بزرگ روی سر همه ی ما هست و تمام میکروب های ک
- نم اجازه ÛŒ بی پروایی نداده ام.از قانون های کلاسیک (شخصی ام ) برایم موÙقیتم برای زیبا بودنم برای Ù…Ùتخ
- جدیدی آشنا Ù…ÛŒ شود. زن Ù…ÛŒ رود بیرون Ú©Ù‡ ØرÙÙ‡ ای را یاد بگیرد. مرد شروع به نوشتن یه کتاب Ù…ÛŒ کند. زن شرو
- در هم و موهای خاکستری کوتاه و نگاه مات ٠در آینده سرجای خودش است. کسی نمی رود. کسی جیغ نمی کشد. کسی
- آینه ای Ú©Ù‡ با یک Ù„Øظه نگریستن در آن Ù…ÛŒ توانیم آینده را ببینیم. با یک لرزش دست، یک بی خوابی خیال، گذش